تو گردان شایعه شد:نماز نمی خونه؟
گفتند:"توکه رفیق اونی بهش تذکر بده!"
باور نکردم وگفتم :"لابد می خواد ریا نشه، پنهانی می خونه"
وقتی دونفری توی سنگرکمین جزیره مجنون، بیست وچهارساعت نگهبان شدیم، با چشم خودم دیدم که نماز نمی خونه!
توی سنگرکمین، درکمینش بودم تا سرحرف را باز کنم.
ــ توکه برای خدا می جنگی، حیف نیست نماز نمی خونی؟!
لبخندی زد وگفت:«یادم میدی نماز خوندن رو!»
ــ بلد نیستی؟!
ــ نه ، تا حالا نخوندم!
همون وقت داخل سنگرکمین زیرآتش خمپاره 60دشمن، تاجایی که خستگی اجازه داد نمازخوندن رویادش دادم.
توی تاریک روشنای صبح،اولین نمازش رو بامن خوند.
دونفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند وجای ما روگرفتند، سوارقایق شدیم تا برگردیم، پارو زدیم و هور را شکافتیم.
هنوز مسافتی دورنشده بودیم که خمپاره60 توی آب هورخورد وپارو ازدستش افتاد.
آرام که کف قایق خواباندمش، لبخند کم رنگی زد. با انگشت روی سینه اش صلیب کشید وچشمش به آسمان یکی شد.......